گزارش از: تانیش نیوز/ط. شایان
وقتی برای یک تور رسانه ای از سوی بنیاد مسکن به یکی از روستاهای شهرستان هوراند دعوت می شوم بازدیدهای معمول از طرح های هادی و مقاوم سازی منازل روستایی در ذهنم تداعی می کند و روستائیان قانع و ساده ای که با روی خوش و خنده به استقبال خبرنگاران و مسئولین بنیاد مسکن شهرستان و تبریز می آیند.
بیشتر از ده خبرنگار نیستیم که ۵ تن از آن ها خانم هستند. شهرستان هوراند را از قبل دیده بودم با باغ های باصفا و رودها و آبشارها و مردم باصفایش. ساعت حدود ۷ و نیم صبح با تاخیر حرکت می کنیم و در شهر اهر بعد از صرف صبحانه راهی شهرستان هوراند می شویم و در این شهرستان هم بعد از مصاحبه با مدیر بنیاد مسکن هوراند و کسب اطلاعاتی در مورد روستای پشتاب راهی این روستا می شویم، هرچند از قبل آقای مرادی مدیر بنیاد مسکن هوراند از محروم بودن راه این روستا و کمبود آب سخن گفته بود اما شنیدن کی بود مانند دیدن.
حدود هشت کیلومتر از راه روستای پشتاب خاکی است و از جاده پرپیچ و خم و باریک کوه که سالم بگذری به این روستا می رسی. وقتی بعد از عبور از جاده آسفالته خودرو را تعویض و سوار یک لندرور مدل ۱۹۷۳ می شویم حساب کار دستمان می آید ۵ تن از خانم های خبرنگار سوار یک لندرور و آقایان هم سوار لندرور دیگر می شوند. خودروهای عهد بوق که اگر نبودند عبور از این جاده سخت تر می شد. میانه راه به روستایی در دل کوه برمی خوریم که به گفته مدیر بنیاد مسکن هوراند حدود ۶ خانوار در آن زندگی می کنند. تصور این که اهالی این روستا چطور در بین چند کوه با امکانات کم زندگی می کنند سخت است ولی وقتی آقای مرادی می گوید اهالی این روستا در مقایسه با پشتاب خیلی خوشبخت تر هستند تاسفم بیشتر می شود. سوار لندرور می شویم پیرمرد راننده از سختی راه این روستا می گوید هرچند نیازی به بازگفتن نبود چرا که با سلام و صلوات می رفتیم و سعی می کردیم با بگو و بخند این مسیر را به پایان برسانیم. جاده ای باریک و خاکی که هر آن امکان سقوط به دره بود و وقتی راننده به پشت نگاه می کرد تا جواب سوالمان را بدهد با دلهره می گفتیم شما به جاده نگاه کنید.
نمیدانم آیا تاکنون گذر آقای مدیرکل راهداری به اینگونه روستاها و جاده ها افتاده است یا نه؟ مسلما گذرش هم نیفتاده باشد شنیده و جرات نکرده است جانش را به خطر بیندازد اما شهید آل هاشم چند وقت پیش که به این روستا می آید و وضعیت را می بیند دستوراتی می دهد که اگر اکنون زنده بودند همه آن ها اجرا می شد. امام جمعه محبوب تبریز دستور برقراری گاز و آب و.. را می دهد که مردم روستا هم با گفتن این که گاز روستا برقرار ولی آب و جاده مانده است و اگر هنوز زنده می بود بقیه مشکلات روستا هم حل می شد اشک در چشمانشان جمع می شود.
بعد از نیم ساعت پر از دلهره و اضطراب به روستای پشتاب می رسیم. نبود آب کاملا مشهود است. ابتدا به خانه هایی که بنیاد مسکن ساخته و یا مقاوم سازی شده است سر می زنیم. خوشحالی و شعف روستائیانی که از یک خانه تک خوابه حدود ۵۰ متری برخوردار شده اند وصف ناپذیر است. وقتی بخاطر صاحب شدن این خانه ها شکر می کنند و راست و چپ دعاگوی مسئولان می شوند دلم بحالشان می سوزد، شاید هم به حال خودمان.
مسئولین به وظیفه ذاتیشان عمل کرده اند ولی روستائیان پاکدل آن را خدمت بزرگی می دانند. زن خانه چایی کاکوتی دم کرده و برایمان می آورد. اخرین نفری هستم که از آن چای می خورم. اگر بگویم تابحال چنین چایی خوشمزه ای نخورده بودم باورتان نمی شوم. خوشحالیم را بروز می دهم بخاطر چایی تشکر می کنم. مرد روستایی از این که از چایی خوشم آمده فوری به همسرش می گوید مقداری کاکوتی و «توهلوجه» برایم بدهد و خودش هم دست به کار شده یک نایلونی آورده و چند مشت گردو را داخل آن ریخته و می گوید همکارانت رفتند فوری این ها را بگذار داخل کوله ات تا نبینند هرچند منم شیطنت کرده به همکاران نشان می دهم.
بعد از چند بازدید با تنی از روستائیان در مورد مشکلاتشان گفتگو می کنم. علیرغم نبود کار و درآمد بسیار پایین تنها مشکلشان را راه خطرناک و نبود آب آشامیدنی و نان عنوان می کنند و می گویند اگر این مشکلات حل شود ما هیچ غمی نداریم!
مرد میانسالی که سختی روزگار پیرتر از سنش نشان می دهد به خبرنگار تانیش نیوز می گوید؛ سالی نیست که اهالی این روستا عزادار نباشند و اخیرا ۷ تن که چهارنفرشان عضو یک خانواده بودند براثر سقوط به دره جانشان را از دست دادند.
وقتی می گویم زمستان اگر برف جاده را ببندد تکلیف بیماران و دانش اموزانی که در شهرستان هوراند درس می خوانند چیست می گوید: هر سال موقع بارش برف چند روز جاده بسته می شود و دانش آموزان نمی توانند برسرکلاس حاضر شوند و اگر بیماری هم داشته باشیم که بد حال باشد تابوتی داریم که مریض را داخل آن می گذاریم و حدود بیست نفر از اهالی راه را پیاده باز می کنند و چند نفر هم تابوت حامل بیمار را حمل می کنند!
با شنیدن این سخنان واقعا حالم دگرگون می شود بردن مریض با تابوت! آن هم با چنین وضعیت اسفناکی!
اقایان مدیرکل های اسبق، سابق و حال و آینده راهداری آذربایجان شرقی حاضرید چند ثانیه داخل همین تابوت بخوابید فقط چند لحظه مسلما سکته را می زنید!
آقای دکتر پزشکیان رئیس جمهور محترم لطفا این پاراگراف بالایی را بخوانید و مدیرانی لایق و دلسوز برای هر استانی سرکار بیاورید به کار بکشیدشان وادارشان کنید در همین تابوت ها بخوابند، از همین جاده ها نه هوایی بلکه زمینی و خودروهای لندرور ۱۹۷۶ که با هرتکان صندلی ها هم از جایشان کنده می شود و تق و تق صدا می دهند عبور کنند. وادارشان کنید خانواده هایشان دبه به دست از چشمه آب برای آشامیدن و استحمام و شستشو بیاورند آن هم در فصل زمستان!
وارد حاشیه نشویم این مرد روستایی از نبود نانوایی هم در روزهای زمستان که برخی مواقع به بسته شدن ۱۰ روزه جاده هم انجامیده گله می کند و می گوید برای تهیه نان هم چند نفر از جوانان روستا با بازکردن راه پیاده به شهر می روند و نان می آورند. اهالی روستا روزهایی را بدون نان گذرانده اند و این درحالیست که قوت اصلی مردم اکثر روستاها نان است.
بعد از شنیدن سخنان چند نفر از اهالی به طرف چشمه ای که مردم روستا آب خود را از آن تامین می کنند می رویم. تصورم چشمه ای پر از آب زلال و جاری بود اما وقتی از دور صف زنان روستایی را با دبه به دست و گالن هایی به صف دیدم تازه متوجه شدم آب باریکه ای به نام چشمه است که به گفته اهالی برخی مواقع برای تهیه آب مجبورند از کله صبح تا اذان در صف باشند. در حال گفتگو با زن جوانی بودم که کودک خردسالی در بغل و کودک دیگری کنارش بود و منتظر رسیدن نوبت که ناگهان یکی از زنان مسن وقتی گالن پر از آب را می خواست از به اصطلاح چشمه بردارد پایش لیز خورد و کم مانده بود کار دستش بدهد.
دیدن این صحنه کافی بود تا بدانم دو دو تا همیشه چهارتا نیست.
آقایان مسئولین آب استان، آب تامینی این اهالی به اندازه استخر یکی از آقازاده ها هم نیست. توقعشان هم بالا نیست. لطفا در یکی از روزهای زمستان به این روستا بیایید یک لیوان هم با خودتان بیاورید تا از آب یخ زده و گوارای چشمه بنوشید ضرر نمی کنید!
وقت رفتن فرا رسیده و هنگام خداحافظی اهالی ساده و خوش قلب و قانع این روستا را می بینم که ملتمسانه از ما می خواهند برای راه و آب روستا فکری بکنیم. و من هم نمیدانم چطور برایشان توضیح بدهم که مسئولین ما به اندازه شما خوش قلب نیستند، به اندازه مردم روستا دلسوز و همدل نیستند که برای تهیه نان یا حمل بیمار بسیج شوند و پیاده راه باز کنند. مسئولین ما در خواب نازند و در خوابشان به مسئولیت های جدیدشان فکر می کنند…