• امروز : سه شنبه - ۱۴ مرداد - ۱۴۰۴
  • برابر با : Tuesday - 5 August - 2025

امسال کاهش قدرت خرید مردم، بازار دستفروشان را پررونق کرد

  • کد خبر : 17205
  • ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ - ۸:۰۲
امسال کاهش قدرت خرید مردم، بازار دستفروشان را پررونق کرد

گزارش از: تانیش نیوز/ بهزاد خ. شایان روزهای آخر سال است برای تهیه گزارش راهی بازار تبریز می شوم. دست فروش ها طبق روال روزهای اخر سال بساطشان را پهن کرده اند. آنقدر شلوغ است که از هر چند قدم یک نفر تنه می زند و بدون معذرت خواهی رد می شود هرچند من هم […]

گزارش از: تانیش نیوز/ بهزاد خ. شایان

روزهای آخر سال است برای تهیه گزارش راهی بازار تبریز می شوم. دست فروش ها طبق روال روزهای اخر سال بساطشان را پهن کرده اند. آنقدر شلوغ است که از هر چند قدم یک نفر تنه می زند و بدون معذرت خواهی رد می شود هرچند من هم دست کمی از آن ها ندارم و حواسم به دوربینم هست که زمین نخورد و نشکند.

به گزارش خبرنگار تانیش نیوز، خریدهای عید از آن دسته رسوم کهنی است که مردم باور دارند در روز عید حداقل یک لباس نو برتن کنند اما در دهه های اخیر به علت گرانی و کاهش قدرت خرید مردم این رسم چندان برای نان آور خانه خوشایند نیست بویژه که دست و بالت تنگ باشد و کودکی یا کودکانی هم در خانه داشته باشی که چشم انتظار تن پوش نو می باشند.

شلوغی بازار حس خوبی به آدم می دهد مخصوصا اجناس رنگاوارنگی که در گوشه و کنار خیابان توسط دستفروش ها پهن شده است. اما وقتی به چهره عبوس و افسرده مردم نگاه می کنم زیبایی این صحنه ها با لبخند تلخی گره می خورد. سال هاست مردم با شادمانی خرید نمی کنند. عیدی دو و نیم میلیون بازنشستگان حتی کفاف میوه و شیرینی را نمی دهد چه برسد به خرید لباس های فرزندانی که اکنون از سن ازدواجشان گذشته و توان مالی ازدواج ندارند و همچنان وبال گردن پدر و مادر هستند.

هرچند دستفروشی ها شلوغ است اما به نسبت جمعیت خرید کم است مخصوصا داخل فروشگاه ها که پرنده هم پر نمی زند و فروشنده ها بیرون مغازه هایشان با حسرت به مردم نگاه می کنند. مغازه دارانی که تمام سال را بدون این که فروش داشته باشند مالیات و اجازه و … داده اند و منتظر دم عید هستند تا چک هایشان را پاس کنند.

کودکان در کنار ماهی های قرمز که داخل تنگ یا لگن های پلاستیکی به فروش گذاشته شده اند می ایستند و فارغ از هم و غم دنیا با شادی وصف ناپذیری به حرکات ماهی های قرمز و سیاه خیره شده و دست تکان می دهند.

مردم آن قدر مشغول هستند که هیچ کس حاضر نمی شود لحظه ای با من مصاحبه کند و وقت فروشندگان را هم نمی خواهم بگیرم که مبادا یک مشتری هم بپرد.

به بازار زیرگذر میدان نماز می رسم ساعت ۱۳ است احتمالا موردی برای مصاحبه پیدا کنم. این جا از شلوغی هیچ خبری نیست گویا عید به این قسمت از بازار نیامده است. فروشنده ای که دوربین را دستانم می بیند می فهمد که خبرنگار و عکاسم و داوطلبانه حاضر به مصاحبه می شود و وقتی از وی می پرسم از صبح چقدر کاسبی کرده ای می گوید: آن چه عیان است چه حاجت به بیان است؟ می بینی دیگر پرنده ای پر هم نمی زند از صبح سفته نکرده ایم.

وی که فروشنده لباس مردانه است ادامه می دهد: بیش از ۱۵ سال است که در بازار مشغول کسب و کار هستم اما مثل امسال کسادی بازار را شاهد نبوده ام.

فروشنده دیگری که در کنار وی ایستاده او هم لب به سخن می گشاید و می گوید: قدرت خرید مردم کاهش یافته و دستفروش ها هم مزید بر علت شده تا بازار ما کاملا کساد باشد و …

به اطراف که نگاه می کنم می بینم بنده خدا حق دارد ظهر است ولی بیشتر از ده نفر دراین قسمت بازار پرسه نمی زند.

به طرف پاساژ مشهور امت در سه راهی امین می روم.

این پاساژ به کشیدن زوری آدم ها به مغازه هایشان شهرت دارد. با این که نزدیک بازار است و در محل شلوغی قرار گرفته ولی از رونق زیادی برخوردار نیست و فروشندگان مجبور می شوند با سن الله گل ایچری و … مشتری ها را جذب کنند.

این قسمت از بازار هم خیلی آرام است حتی آرام تراز زیرگذر میدان نماز. همه مغازه دارها امروز به امید فروش، زودتر از موعد مغازه هایشان را باز کرده اند اما گویا امروز هم بخت با آن ها یار نیست.

ترجیح می دهم به بازار برگردم تا بلکه مواردی برای مصاحبه پیدا کنم و زیاد دست خالی نباشم.

چشمم به مادری می افتد که پیراهنی هم اندازه پسرش را از میان انبوه پیرهن های پهن شده در کنار پیاده رو پیدا کند و مدام چشمش را از دو کودکش که هر دو پسرهستن و دو سال با هم تفاوت سنی دارند برنمی دارد و تذکر می دهد که در شلوغی بازار گم می شوند و از کنارش جنب نخورند. می خواستم جلو بروم و از وضعیت بازار و درآمد بپرسم که بالاخره پیرهن مورد نظر را انتخاب می کند و در قیمت آن چانه می زند فروشنده می گوید راه ندارد و سود کمی برایش می ماند و زن هم می گوید بخدا امسال برای خودم خریده نکرده ام و این ها هم بچه هستند و نمی خواهم دم عیدی حسرت بخورند و..

دیگر لزومی برای مصاحبه نمی بینم آنچه باید می گفت را در دو جمله به فروشنده گفت. مواردی مشابه زیادی را شاهد می شوم که لذت تماشای اجناس رنگارنگ پهن شده در کنارپیاده رو و خیابان های بازار را از من می گیرد.

به درخت تکیه می کنم و به داخل مغازه های خالی و دستفروشان شلوغ و چانه زنی ها و گریه و دعوای کودکان با مادر و پدرشان بر سر خرید را که می بینم ترجیح می دهم از خیر گفتگو بگذرم و به همین نیز بسنده کنم که به قول فروشنده میدان نماز «انچه عیان است چه حاجت به بیان است».

 

لینک کوتاه : https://tanishnews.ir/?p=17205

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.